جدول جو
جدول جو

معنی کوه کوب - جستجوی لغت در جدول جو

کوه کوب
فرهاد را نیز گویند که عاشق شیرین بود، (برهان) (آنندراج)، فرهاد عاشق شیرین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوه کوب(تَ رَ / رُو)
آنکه کوه را بکوبد و بکند، (فرهنگ فارسی معین)، کوبنده و خردکننده کوه:
بزیر اندرون آتش و نفت و چوب
زبر گرزهای گران کوه کوب،
فردوسی،
، درنوردندۀ کوه، که کوه را درنوردد، که از کوه عبور کند، که کوه را قطع کند:
جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ
آن کوه کوب هیکل دریاگذار باد،
مسعودسعد،
، کنایه از اسب و شتر است، (برهان) (آنندراج)، کنایه از اسب و شتر قوی، (فرهنگ فارسی معین)، اسب و شتر، (ناظم الاطباء) :
کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار،
فرخی
لغت نامه دهخدا
کوه کوب
آنکه کوه را بکوبد و بکند، اسب و شتر قوی، فرهاد
تصویری از کوه کوب
تصویر کوه کوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوه کاف
تصویر کوه کاف
کوه کافنده، شکافندۀ کوه، برای مثال برآن گونه زد نعرۀ کوه کاف / که سیمرغ بگریخت در کوه قاف (اسدی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخ کوب
تصویر کلوخ کوب
وسیله ای چوبی شبیه تخماق برای کوبیدن و نرم کردن کلوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوه سنب
تصویر کوه سنب
کوه سنبنده، سوراخ کنندۀ کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوه کان
تصویر کوه کان
کوهکن، آنکه شغلش کندن کوه است، آنکه کوه می کند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ پَ)
یعنی کوهکن و کان به معنی کنده نیز آمده و به فتح کاف مرادف کن، لیکن از ضرورت شعر است، (آنندراج)، کوهکن، کهکان، (فرهنگ فارسی معین) :
ز آرزوی کف راد تو ز کان گهر
گهر برآمد بی کوه کان و بی میتین،
فرخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کوهی است در بادیه. (از معجم البلدان). شاید همان کشب باشد
لغت نامه دهخدا
(کو کَ مَ)
دهی از دهستان دیزمار باختری که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است. 1498 تن سکنه دارد و محل ییلاق ایل اینالو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ نی یَ)
کوهی است از سلسله کوههای عباریم در موآب روبروی اریحا که موسی از بالای آن اراضی مقدسه را مشاهده نمود، و معلمان در تحقیق این کوه اختلاف دارند و غالباً گویند که کوه نبا می باشد. (از قاموس کتاب مقدس ص 871). و نیز رجوع به نبا شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نام الماسی است متعلق به انگلیس، وزنش 103 قیراط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از بزرگترین (حدود 50 گرم) و زیباترین الماسهای دنیا. این الماس در 57 قبل از میلاد متعلق به یکی از راجه های هندی به نام ’اویین’ در سرزمین راجپوتانا از ممالک هند بود. در سال 1526 میلادی که ’بابرشاه’ هند را تسخیرکرد، آن را تصاحب نمود تا در سال 1729 م. نادرشاه پس از تسخیر هند آن را که بر تاج محمدشاه هندی می درخشید، دید و گفت: ’این کوهی از نور است’ و از آن تاریخ نام ’کوه نور’ بر آن ماند. پس از نادرشاه کوه نور به دست مهارجه ’راجیت سینگ’ افتاد، سپس شرکت هند شرقی آن را به دست آورد و به ملکه ویکتوریا هدیه کرد (1849 میلادی) و اینک جزو جواهرات سلطنتی انگلستان است و دولت هند ادعای مالکیت آن را دارد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ایرانشهر ج 1 صص 458-459 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
از کوههای ناحیۀ کرمانشاهان است و از ارتفاعات جبال پیشکوه بشمار می رود. (از جغرافیای غرب ایران ص 26 و 29)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ اِ کَ دَ)
دهی از دهستان ماهیدشت بالاست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قیلاب اندیمشک. کوهستانی و گرمسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوبندۀ راه، که راه را بکوبد، که راه را تسطیح کند، که راه را هموار سازد، جاده کوب، جاده صاف کن، و آن برماشینهای خاص با وزن بسیار سنگین اطلاق میشود که در تسطیح و کوبیدن راهها بکار برند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
نام کوهی است به نزدیکی تعار بقبله ابلی در دیار سلیم که بدون گیاه است کندی می گوید: بعضی ها در باره آن ساخته اند:
و ما الخرب الدانی کان قلاله
نجات علیهن الاجله هجد.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کوه کافنده، شکافندۀ کوه، (فرهنگ فارسی معین) :
بدان گونه زد نعره ای کوه کاف
که سیمرغ لرزید در کوه قاف،
اسدی (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
نام کوهی که مشرف است بر عرفه بجانب صنعاء کشیده شود و بسبب بلندی بدان سراه نیز نام دهند و سراه هر چیز پشت آن چیز باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ)
کوهی است به عرفات بجانب پشت امام چون وقوف نماید. (منتهی الارب). نام کوهی است پشت عرفات و مشرف بر آن. گفته اند این همان کوه سرخی است که هنگام ایستادن درعرفه پشت سر واقع می شود. یاقوت گوید، کبکب دو است: کبکبی در ناحیۀ صفراء بحدود بدر مدینه و کبکب دیگر در عرج به بلاد هذیل و بنا بگفتۀ اصمعی کبکب هذیل همان کوه مشرف بر موقف عرفه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کنایه از اسب و شتر باشد. (برهان) (آنندراج). اسب و شتر. (ناظم الاطباء). رجوع به کوه کوب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است به یمن و آن را ذوشعبین گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). کوهی است در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بسیار زیاد، فراوان، (فرهنگ فارسی معین)، از سر تا پا، (ازآنندراج)، کوه تاکوه، (ناظم الاطباء)، پشته پشته، تپه تپه، برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند:
تلی گشته هر جای چون کوه کوه
برش چشمۀ خون ز هر دو گروه،
فردوسی،
به هر جای بد توده چون کوه کوه
ز گردان ایران وتوران گروه،
فردوسی،
به هم بر فکندندشان کوه کوه
ز هر سو به دور ایستاده گروه،
فردوسی،
نخست لدروه کز روی برج و بارۀ آن
چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر،
فرخی،
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست،
مولوی،
کنم وصف پیلان گردون شکوه
که کیف خیالم رسد کوه کوه،
یحیی کاشی (از آنندراج)،
مگر ابدال چرخ این کوه دیده
که بانگش کوه کوه از سر پریده،
سالک قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلْ لُ قَ)
کوس کوبنده، آنکه طبل زند:
گه علمداران پیش تو علم بازکنند
کوس کوبان تو از کوس برآرند آواز،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
فنی است از کشتی، و آن عبارت است از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف. (فرهنگ فارسی معین) :
کلۀ قند به وارفتگی خویش نکوست
کله کوب دگران کلۀ مردانۀ اوست.
(بنقل فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کوه سنبنده. آنکه کوه را سوراخ کند. (فرهنگ فارسی معین) :
کوه سنب از خدنگ قاف شکاف
چرخ دوز از سنان ناوک لاف.
سنائی (حدیقه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کوهی است در دیار بنی سلیم در حجاز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوهی است به اسفل مکه. خرج النبی صلی اﷲ علیه و سلم منه، کوهی است نزدیک عرفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شکافنده کوه: بدان گونه زد نعره کوه کاف که سیمرغ لرزید در کوه قاف. (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه کان
تصویر کوه کان
کوهکن کهکان
فرهنگ لغت هوشیار
غلیواج مرغ گوشت ربا زغن: تیری که هر کجا که یکی پشم توده دید حالی چو کور کور درو آشیان کند. (کمال اسماعیل)، (نرد) (یک یک تک تک) آوردن دو طاس که هر یک یک خال داشته باشد دو تک خال دو کور
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بوسیله سلاح یا آلات کوه را بکوبد، فرهاد عاشق شیرین، اسب یا شتر قوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه کوه
تصویر کوه کوه
بسیار زیاد، فراوان، از سر تا پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله کوب
تصویر کله کوب
فنی است از کشتی و آن عبارتست از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف: (کله قند بوارفتگی خویش نکوست. کله کوب دگران کله مردانه اوست)، (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کوه را سوراخ کند: کوه سنب از خدنگ قاف شکاف چرخ دوز از سنان ناوک لاف. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار